قلبم

 

 

 

 

 

عکس
 

 

 

عکس عاشقانه smstak.com

 


Click here to enlarge

 

 
rch5rrtfog4xw8r04wy متن هاي كوتاه و زيباي عاشقانه همراه با عكسهايي رمانتيك
و
نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:38 توسط علی و دلش | |

 

در خاطری که ” تویـــی ” دیگران فراموشند ،

بگذار در گوشت بگویم

” میـــخواهــمــــــــت ” …

این خلاصه ی ،

تمام حرفای عاشقــــانه دنـــیاست …!!!

 


نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:36 توسط علی و دلش | |

 

قلم در دستانم می لرزد و بر روی کاغذ سر می خورد

زیرا  تاب شنیدن غم هایم را ندارد

و کاغذ تحمل سیاه شدن قلبش را ندارد

پس غم هایم را بر چه بنویسم بر باد؟

بر باد که می رود؟

بر آتش که خاموش می شود؟

نه دلی دارم که از تو بگذرم

نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:21 توسط علی و دلش | |

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:33 توسط علی و دلش | |

دلم براي تنهايي ميسوزد چرا هيچکس او را دوست ندارد

مگر او چه گناهي کرده که تنها شده

جرم تنهايي چيست که هيچکس او را نميخواهد ديشب تنهايي

از اتاقم گذشت دنبالش دويدم ولي او رفته بود

تنهایی عادت من است..

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:28 توسط علی و دلش | |

معنای عشق

عشق یعنی خاطرات بی غبار، دفتری از شعر و از عطر بهار ،

عشق یعنی یک تمنا یک نیاز ، زمزمه از عاشقی با سوز و ساز

عشق یعنی چشم خیس مست او ، زیر باران دست تو در دست او .

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:23 توسط علی و دلش | |

 

 

همه چيز را سخت ميـ ـگيری ...

اِلــّ ـا

دستـ ـهای مرا ... !!

نوشته شده در شنبه 18 آذر 1391برچسب:,ساعت 15:6 توسط علی و دلش | |

  

گفته بودی فردا، پشت این پنجره ها، غنچه ای می روید،

 


و کسی می آید، روشنی می آرد...

 


دیرگاهیست که من، پشت این پنجره ها منتظرم،

 


ولی اینجا حتی، رد پایی هم نیست!

 

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:50 توسط علی و دلش | |

 

 

 

 

به سلام ها دل نمی بندم ،

از خداحافظی غمگین نمی شوم،

دیگر عادت کرده ام

به تکرار یکنواخت دوری و دوستی،

خورشید و ماه!!

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:45 توسط علی و دلش | |

 به "سگ" استخون بدی ..
دورت میگرده
واست دم تکون میده !!!

من به تو "دل " داده بودم ... لعنتـــــــــــــــــــی !!!!!

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:38 توسط علی و دلش | |


همیشه نمی توان زد به بیخیالی و گفت:
تنها آمده ام …. تنها می روم !
یه وقتایی
حتی برای ساعتی یا دقیقه ای
کم می آوری
دل وامانده ات یک نفر را می خواهد !
اه لعنتی دوست داشتنی…نه میتونی بگذری… نه میتونی بموني


 

 

نوشته شده در سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:2 توسط علی و دلش | |

 

گریه نکن تا که چشات قشنگیشو از دست نده

ای عشق من زیبا بمون جوونیتو به کس نده

 

گلم بهت میگم برو گرچه میمیرم تو سکوت

الهی که خوشبخت بشی من به فدای تار موت

 

به خدا تموم عالم رو بگردی میدونم هیچکسی به قد من غم توی قلبش نداره

نوشته شده در سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:39 توسط علی و دلش | |

به نام آنکه بر وجود انسان دمید  

و به نام آنکه دل را آفرید

تا پدیده ای چون عشق را معلول آن کند

پس به نام پروردگار عشق و

به نام پروردگار هستی

سلام به همه دوستان عزیز

نوشته شده در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:10 توسط علی و دلش | |

نوشته شده در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:8 توسط علی و دلش | |

من کیم؟ کسی میدونه؟ من همون دیوونه ایم که هیچ وقت عوض نمیشه. همونی که همه باهاش خوشحالن اماکسی باهاش نمی مونه. همونی که هق هق همه روبه جون دل گوش میده اماخودش بغضاش روزیربالش میترکونه. همونی که مواظبه کسی ناراحت نشه اماهمه ناراحتش میکنن. همونی که تکیه گاه خوبیه اماواسش تکیه گاهی نیست. همونی که کلی حرف داره اماهمیشه ساکته. اره

من همونم.

نوشته شده در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:5 توسط علی و دلش | |

گردنم درد می کند


از بس همه چیز را گردن من انداختی


دوست نداشتنت را


خیانتت را


بی توجهی هایت را


بهانه گیری هایت را


و در آخر رفتنت را !

نوشته شده در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:29 توسط علی و دلش | |

 

دلم میخواهد شب باشد، من باشم و تو .

به خیالم تو خواب باشی ..
 
نگاهت کنم، آرام ببوسمت...
 
نوازشت کنم...

  و آرام بگویم دوستت دارم ...

و تمام حرفهای دلم را که وقتی نگاهم میکنی نمیتوانم بگویم
 
عاشقانه نجوا کنم...
 
و تو در سکوت بشنوی و از عشقم سر کیف شوی ، اما ...
 
چشمانت را باز نکنی و به خیالم خواب باشی... !
 
من هم به خیالت ندانستم که بیداری...!


نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:47 توسط علی و دلش | |

 

تو از كدوم قصه ای كه خواستنت عادته

نبودنت فاجعه بودنت امنیته

تو از كدوم سرزمین تو از كدوم هوایی

كه از قبیله ی من یه آسمون جدایی

اهل هرجا كه باشی قاصد شكفتنی

توی بهت و دغدغه ناجی قلب منی

پاكی آبی یا ابر نه خدایا شبنمی

قد آغوش منی نه زیادی نه كمی

منو با خودت ببر ای تو تكیه گاه من

خوبه مثل تن تو باتو همسفر شدن

منو با خودت ببر من به رفتن قانعم

خواستنی هرچی كه هست تو بخوای من قانعم
.
نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:33 توسط علی و دلش | |



کاش می دانستیم زندگی کوتاست  ،

کاش از  ثانیه ها  لذت  می بردیم   ،

کاش قلبی  را  برای  شکستن  انتخاب  نمی کردیم،

کاش  همه   را   دوست   داشتیم  ،

کاش معنی صداقت را می فهمیدیم ،

کاش هیچ کودک فقیری دیگر خواب نان تازه وداغ را نمی دید،

کاش   دلهایمان   دریایی   می شد ،

کاش بدانیم  عشق جاودانه  است ،

کاش می فهمیدیم زندگی زیباست و لذت می بردیم تا نهایت،

کاش می دانستیم که ما نمی دانیم فردا برایمان چه اتفاقی می افتد،

کاش بهانه ای برای ناراحت کردن دلهای زخم خورده نبود،

من  غریبه ی دیروز ...  آشنای امروز ...  و فراموش  شده ی  فردا یم ...

پس در آشنای امروز می نویسم ...تادر فردای تلخ جدایی به یاد آوری مرا...

 

                                          

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:44 توسط علی و دلش | |

                               

 

یه دختر کوری تو این دنیای نامرد ی زندگی می کرد،این دختره یه نامزد داشت که عاشقه اون بود، دختر همیشه می گفت : اگه چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با تو می موندم.

یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده، وقتی که دختر بینا شد دید که نامزدش کوره،

بهش گفت : من دیگه تو را نمی خوام... 

پسره با ناراحتی رفت ویه لبخند تلخ بهش زد و گفت :  مراقب چشمای من باش...

 

                        عشق   بینایی   را    می گیرد

                         دوست داشتن بینایی می دهد

                                                                و

                عشق یک جوشش کوراست

                                   و  پیوندی   از   سر   نابینایی

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:41 توسط علی و دلش | |

 

یکی  هست                  تو  قلبم 

که  هر شب   واسه  اون  می نویسم  ،اون    خوابه

نمی خوام  بدونه  که   قلب من  این  همه   بی تابه ،یه  کا غذ

یه خودکاردوباره شده همدم این دل دیوونه،یه نامه که خیسه  پراز  اشکه

    و   کسی  بازم  اونو  نمی خونه ، می ترسم یه روزی برسه  که اونونبینم

بمیرم تنها،خدایا کمک کن نمی خوام  بدونه دارم جون  می دم اینجا

سکوت  اطاقو داره می شکنه  تیک تیک  ساعت رو  دیوار

دوباره  نمی خواد  بشه  باور  من ، که   دیگه

نمیاد  انگار ، دلم   تنگه   براش

واسه   همیشه   مثل

خو ن    تو

  قلبمه

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:38 توسط علی و دلش | |

 

پس از مرگم بیا زیبا نگارم بیا با جمع دوستان برمزارم،

که من در زیر خاک چشم انتظارم...

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:35 توسط علی و دلش | |



کلمه ای که ازش می ترسم ...

تو دنیا هیچ خوشی ازش ندیدم ...

از دنیا بیزارم وقتی که عاشقم ...

تو تباهی ها دستو پا میزنم وقتی که عاشقم ...

خون دلمو به هیچکس نمی گم ...

همه دنیا بهم خندیدن ...

دیگه دوست دارم تا ابد تنها بمونم ...

آخه کی گفته عشق مرهم دلها ست؟

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:28 توسط علی و دلش | |

 

دلگیرم از تمام الفبای بی کسی....

 

به خصوص این پنج حرف :

 

*** فاصله ***

نوشته شده در جمعه 10 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:10 توسط علی و دلش | |

 

                                 لحظه ی قشنگیه
 
               وقتی اونی که دوسش داری ازپشت بغلت کنه
 
                           دستاشو حلقه میکنه دورت
 
                       و نفسای گرمش میخوره به گردنت
 
                            و اروم زیرگوشت زمزمه میکنه
 
                                دوووووست دارم.   
نوشته شده در جمعه 10 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:3 توسط علی و دلش | |

 

 

به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..."


به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است..."


به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است..."


به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: "نگاهی بیش نیستم


 



نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:53 توسط علی و دلش | |

از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟

گفت:حرام است

.

از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟

گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد

.

از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟

گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان

.

از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟

گفت:همپای

love است .

از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟

گفت : محبت الهیات است

.

از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟

گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد

.

از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟

گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست

.

از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟

گفت :عشق تنها آدم رباتی هست که قلب را به سوی خود می کشد

.

از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟

گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد

.

از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟

گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد

.

از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟

گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود

.

از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟

گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد

.

از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟

گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود

.

از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟

گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد

از خود عشق پرسیدم عشق چیست گفت فقط یک نگاه

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:51 توسط علی و دلش | |


به من کمک کن

به من کمک کن تا عشق او را برای همیشه حفظ کنم،

خدایا

به من کمک کن تا عاشقانه ترین نگاه ها را در چشمانش

بریزم لطیف ترین کلمات را نثار قلب جوانش کنم

.

خدایا

به من کمک کن تا در معبد عشق او بهترین و

شیرین ترین دعاگر باشم

.

خدایا

به من کمک کن تا سرود عشق را به هنگام طلوع

آفتاب هر بامداد بر لبانش جاری سازم ،

آواز عشق را در گوشش سر دهم ،

خدایا

بگذار او نیز مرا همچون بتی در معبد عشق

بگذارد و پذیرا شود

خدایا دوستت دارم

 

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:50 توسط علی و دلش | |

 
 
هنگامی که مُردم مرا در تابوت بگذارید تا از تاریک تاریکتر باشد.

چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند چشم انتظار بودم.

دستهایم را از قبر بیرون بگذارید تا بدانند چیزی با خود نبردم و به آنچه میخواستم نرسیدم.

بوته گلی بر سر مزارم گذارید تا بوی بهاران را لمس کنم.

تکه یخی بر سر مزارم گذارید تا به جای دلداده ام بر مزارم اشک ریزد.

نامم را بر روی قبر ننویسید تا زود فراموش شوم...

ز هر جا بگذرد تابوت من غوغا به پا خیزد

چه سنگین میرود این مرده از بس آرزو دارد!
نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:35 توسط علی و دلش | |

کبوتر شد و رفت

زیر باران غزلی خواند دلش تر شد و رفت

چه تفاوت است که چه خورده است غم دل یا سم

آنقدر غرق جنون شد و رفت

روز میلاد همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:32 توسط علی و دلش | |

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


هر که آید گوید:
   گریه کن، تسکین است
      گریه آرام دل غمگین است

چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم

ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
 من و آرام دل غمگینم

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:27 توسط علی و دلش | |

دلتنگی

عین آتش زیر خاکستر است

گاهی فکر میکنی تمام شده

اما یک دفعه

همه ات را آتش میزند . . . . .

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:21 توسط علی و دلش | |


Power By: LoxBlog.Com